دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

مامان سورپرایز

عزیز دلم امروز مامان رو سورپرایز کردی. خونه خاله آزی بودم و خاله مهربون داشت برای تو و باران عزیز کتاب لاک پشت و ماهی رو میخوند و تو با دقت گوش میدادی. قصه تموم شد و تو هنوز غرق در عکسهای دریا و آب و ... ( همون کتاب) بودی که ناگهان بدون مقدمه شروع کردی به خواندن شعر دلفینهای فینگیلی ( از کتابی به همین نام) و در بهت و حیرت من تمام کتاب را از حفظ گفتی. عزیزم برای من خیلی اتفاق مهی بود. دوستت دارم تا بی نهایت ...
25 دی 1391

ادبیات وروجکی

این روزها با انواع پرسشها از طرف دیانا بمباران می شویم. گاهی نمی فهمیم چه می گوید و گاهی نمی دانیم چه جواب بدهیم. کوچکترین اشتباه در بیان کلمه یا جمله یا به کار بردن یک کلمه اشتباه از دید این وروجک دور نمی ماند و دلیلی می شود برای سوال های بیشتر. از شما چه پنهان که پیش می آید زمانهایی که کم می آورم و گاهی هم از کوره در می روم. گاهی فکر می کنی یک معلم ادبیات یا انشاء در خانه داریم که اینطور مورد بازخواست قرار میگریم و غلط گیری می شویم. تا به حال فکر کرده اید که به سوال منفی چه جوابی می دهیم؟ سوال منفی جزئی از ادبیات ما است. مثل این پرسش: دیانا غذا نمی خوری؟ و خوب میدانید جوابش چیست؟ من همیشه فکر می کردم و یا اینگونه جواب میدادم: نه( وقتی...
23 دی 1391

برای دوستم...

اول خواندیم نوشته های هم را و بعد برای هم نوشتیم و بعدتر صدای هم را شنیدیم و تا دیروز که یکدیگر را دیدیم. در چشمانش خواندنی ها بود و در کلامش مهربانی موج میزد. دوباره همان احساس نزدیکی بیشتر از آن باری که با هم تلفنی صحبت کردیم، به سراغم آمد. خیلی آشنا بود با آن پرنسس شیرین و دوست داشتنی اش- آلا - و در کنار همسر مهربانش. امیدوارم میزبان و همراه خوبی بوده باشیم.  ...
16 دی 1391

حرفهایی از جنس دیانا

داره با دوستاش بازی می کنه سر یه اسباب بازی سوگولی حرفشون میشه. خلاصه هر طور هست عروسکش رو میگیره و میدوه طرف من که : مامان بیا اینو گمش کن!!!!!!!!!!!!! این روزها حسابی زده تو خط نقاشی و گاهی که نمی تونم حرف نزنم می پرسم دیانا جون این چیه کشیدی؟ میگه؟ این یه چیزیه که شما نمیدونی مامان باید اسمش رو بنویسم تا بفهمی چیه!!!!!!!!!!!! بعد کنارش اسمش رو مینویسه و میگه تونستی بخونی؟ و من مثل ... میگم نه.!! و بعد خودش اون اسم رو میخونه نمی فهمم به کدوم زبون داره حرف میزنه . البته صد در صد دیانایی صحبت میکنه ... خدایا من چقدر کم می فهمم .... ...
16 دی 1391

قشنگترین عکس خانوادگی

امروز روز تولد من است. چند شب پیش وقتی کادوی بابا ابوذر رو بهت نشون دادم و گفتم دیانا جون این رو بابا برای من خریده کادو تولدمه. تو فی البداهه گفتی : آخ ... من میخواستم برات نقاشی بکشم یادم شده!!!!!!!!!!! من به بابا نگاه کردم که یعنی تو بهش گفتی. او هم با اشاره گفت اصلا خبر نداره. عزیز دلم بعد یک ورق کاغذ گرفتی و شروع کردی به کشیدن و دو روز روی نقاشی قشنگت کار کردی و بعد قشنگترین عکس خانوادگی مون رو کشیدی. از سمت راست بابایی بعد خودت و بعد من. بابا رو تا تونستی قد بلند کشیدی و برای من هم موهایی قد کمون!!!! هر چند که تازگی موهایم را کوتاه کردم ولی برای تو مامان با موی بلند معنی میده. بعد هم چهار تا گل با چمن زیرش و پایین ه...
11 دی 1391

دیانا به روایت دوربین

دیانا در لباس مامان زینب دیانا جونم خودش رو برای شب یلدا خوشگل کرده بود  نمیدونم چرا این عکس رو خیلی دوست دارم هر وقت نگاش می کنم دلم ضعف میکنه براش باورتون می  شه تا حالا این عکس رو چند بار بوسیدم؟     ...
6 دی 1391

رنگ های احساس

دیانا خیلی خوشحال بود چون قرار بود بریم خونه باران و با دوست جوناش بازی کنه. ازش پرسیدم : خوشحالی؟ گفت: آره. گفتم: خوشحالی چه رنگیه دیانا؟ گفت: سبز. به وجد آمدم و ادامه دادم. خوب دختر گلم ناراحتی و گریه چه رنگیه؟ گفت: زرد. پس جیغ چه رنگیه؟ گفت: سبز تیره و بعد دوباره گفت نارنجی.
6 دی 1391

دیانای کتاب خوان

این روزها بیشتر از هر زمان دیگری دخترکم کتاب را دوست دارد و به کتاب خوانی علاقه زیادی دارد. شب ها قبل از خواب بعد از خواندن دو یا سه و ... کتاب کلی چانه میزند که یکی دیگه بخونیم و اگر من برایش نخوانم خودش کتابی را برمیدارد و شروع به خواندن می کند و یا در سکوت به عکسهایش نگاه می کند. دیشب دراز کشیده بودیم و کتاب را بالای سرمان گرفته بودیم و می خواندیم بعد که تمام شد خودش کتاب را به همان شکل گرفته بود و عکسهاش رو نگاه می کرد. بعد از مدتی دستهای کوچولوش خسته شدند به من گفت: مامان کتاب رو اینجوری نگه دار تا عکسهاش رو نگاه کنم ( می خواست من کتاب رو بالای سرش نگاه دارم). مدتی است که حافظ خوان شده است. هر وقت کتاب شعری دست من و بابا می بیند سر...
6 دی 1391